گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
علوم اسلامی
جلد اول
درس سوم

فلسفه اشراق و فلسفه مشاء



فلاسفه اسلامی به دو دسته تقسيم می‏شوند . فلاسفه اشراق و فلاسفه مشاء .
سردسته فلاسفه اشراقی اسلامی ، شيخ شهاب الدين سهروردی از علماء قرن ششم‏
است ، و سردسته فلاسفه مشاء اسلامی ، شيخ الرئيس ابوعلی بن سينا به شمار
می‏رود .
اشراقيان پيرو افلاطون ، ومشائيان پيرو ارسطو به شمار می‏روند . تفاوت‏
اصلی و جوهری روش اشراقی و روش مشائی در اين است كه در روش اشراقی‏
برای تحقيق در مسائل فلسفی و مخصوصا ( حكومت الهی ) تنها استدلال و
تفكرات عقلی كافی نيست ، سلوك قلبی و مجاهدات نفس و تصفيه آن نيز
برای كشف حقايق ضروری و لازم است ، اما در روش مشائی تكيه فقط بر
استدلال است .
لفظ ( اشراق ) كه به معنی تابش نور است برای افاده روش اشراقی مفيد
و رسا است ، ولی كلمه ( مشاء ) كه به معنی ( راه رونده ) يا ( بسيار راه‏
رونده ) است و صرفا نامگذاری است و روش مشائی را افاده نمی‏كند . گويند
: علت اين كه ارسطو و
پيروانش را ( مشائين ) خواندند اين بود كه ارسطو عادت داشت كه در حال‏
قدم زدن و راه رفتن افاده و افاضه كند . پس اگر بخواهيم كلمه‏ای را به‏
كار بريم كه مفيد مفهوم روش فلسفی مشائين باشد بايد كلمه ( استدلالی ) را
به كار بريم و بگوييم فلاسفه دو دسته‏اند : اشراقيون و استدلاليون .
اين جا لازم است تحقيق شود كه آيا واقعا افلاطون و ارسطو دارای دو متد
مختلف بوده‏اند و چنين اختلاف نظری ميان استاد ( افلاطون ) و شاگرد (
ارسطو ) بوده است ؟ و آيا طريقه‏ای كه شيخ شهاب الدين سهروردی كه از اين‏
پس ما او را با نام كوتاهش به نام شيخ اشراق خواهيم خواند در دوره‏
اسلامی آنرا بيان كرده است طريقه افلاطون است و افلاطون طرفدار و پيرو
سلوك معنوی و مجاهدت و رياضت نفس و مكاشفه ومشاهده قلبی و به تعبير
شيخ اشراق طرفدار ( حكمت ذوقی ) بوده است ؟ آيا مسائلی كه از زمان شيخ‏
اشراق به بعد به عنوان مسائل مورد اختلاف اشراقيين و مشائين شناخته می‏شود
، مانند اصالت ماهيت و اصالت وجود ، وحدت و كثرت وجود ، مسأله جعل ،
مسأله تركب و عدم تركب جسم از هيولی و صورت ، مسأله مثل و ارباب‏
انواع ، قاعده امكان اشرف ، و دهها مسئله ديگر از اين قبيل ، همان مسائل‏
مورد اختلاف افلاطون و ارسطو است كه تا اين زمان ادامه يافته است و يا
اين مسائل و لااقل بعضی از اين مسائل بعدها اختراع و ابتكار شده و روح‏
افلاطون و ارسطو از اينها بی‏خبر بوده است ؟
آنچه اجمالا در اين درسها می‏توانيم بگوييم اين است كه مسلما ميان‏
افلاطون ارسطو اختلاف نظرهائی وجود داشته ، يعنی
ارسطو بسياری از نظريه‏های افلاطون را رد كرد و نظريه‏های ديگری در برابر او
ابراز كرد .
در دوره اسكندريه كه حد فاصل ميان دوره يونانی و دوره اسلامی است ،
پيروان افلاطون با پيروان ارسطو دو دسته مختلف را تشكيل می‏داده‏اند .
فارابی كتاب كوچك معروفی دارد به نام ( الجمع بين رأيی الحكيمين ) در
اين كتاب مسائل اختلافی اين دو فيلسوف طرح شده و كوشش شده كه به نحوی‏
اختلافات ميان اين دو حكيم از بين برود .
ولی آنچه از مطالعه آثار افلاطون و ارسطو و از مطالعه كتبی كه در بيان‏
عقائد و آراء اين دو فيلسوف ( نوشته شده ) با توجه به سير فلسفه در دوره‏
اسلامی به دست می‏آيد يكی اين است كه مسائل عمده مورد اختلاف اشراقيين و
مشائين كه امروز در فلسفه اسلامی مطرح است ، به استثناء يكی دو مسأله ،
يك سلسله مسائل جديد اسلامی است و ربطی به افلاطون و ارسطو ندارد . مانند
: مسائل ماهيت و وجود ، مسأله جعل ، مسأله تركب و بساطت جسم ، قاعده‏
امكان اشرف ، وحدت و كثرت وجود . مسائل مورد اختلاف ارسطو و افلاطون‏
همانها است كه در كتاب ( الجمع بين رأيی الحكيمين ) فارابی آمده و
البته غير از مسائل سابق الذكر است .
از نظر ما مسائل اساسی مورد اختلاف افلاطون و ارسطو سه مسأله است كه‏
بعدا درباره آنها توضيح خواهيم داد .
از همه مهمتر اين كه بسيار محل ترديد است كه افلاطون طرفدار سير و
سلوك معنوی و مجاهدت و رياضت و مشاهده قلبی
بوده است . بنابراين ، اين كه ما افلاطون و ارسطو را دارای دو روش‏
بدانيم : روش اشراقی و روش استدلالی ، بسيار قابل مناقشه است . به هيچ‏
وجه معلوم نيست كه افلاطون در زمان خودش و يا در زمانهای نزديك به زمان‏
خودش به عنوان يك فرد ( اشراقی ) طرفدار اشراق درونی شناخته می‏شده است‏
. و حتی معلوم نيست كه لغت ( مشائی ) منحصرا درباره ارسطو و پيروانش‏
اطلاق می‏شده است .
شهرستانی صاحب ( الملل و النحل ) در جلد دوم كتابش می‏گويد : ( اما
مشائين مطلق ، پس آنها اهل ( لوقين ) اند ، و افلاطون به احترام حكمت ،
همواره در حال راه رفتن آنرا تعليم می‏كرد . ارسطو از او تبعيت كرد و از
اينرو او ( ظاهرا ارسطو ) و پيروانش را مشائين خواندند ) .
البته در اين كه به ارسطو و پيروانش ( مشائين ) می‏گفته‏اند و اين تعبير
در دوره اسلامی هم ادامه داشته است نمی‏توان ترديد كرد . آنچه مورد ترديد
و قابل نفی و انكار است اين است كه افلاطون ( اشراقی ) خوانده شده باشد.
ما قبل از شيخ اشراق در سخن هيچيك از فلاسفه مانند فارابی و بوعلی و يا
مورخان فلسفه مانند شهرستانی نمی‏بينيم كه از افلاطون به عنوان يك حكيم‏
طرفدار حكمت ذوقی و اشراقی ياد شده باشد و حتی به كلمه اصطلاحی ( اشراق )
هم بر نمی‏خوريم ( 1 ) . شيخ
اشراق بود كه اين كلمه را بر سر زبانها انداخت و هم او بود كه در مقدمه‏
كتاب حكمة الاشراق ، گروهی از حكمای قديم ، از جمله فيثاغورس و افلاطون‏
را طرفدار حكمت ذوقی و اشراقی خواند . و از افلاطون به عنوان ( رئيس‏
اشراقيون ) ياد كرد .
به عقيده ما شيخ اشراق تحت تاثير عرفا و متصوفه اسلامی روش اشراقی را
انتخاب كرد . آميختن اشراق و استدلال با يكديگر ابتكار خود اوست . ولی‏
او شايد برای اين كه نظريه‏اش بهتر مقبوليت بيابد گروهی از قدمای فلاسفه‏
را دارای همين مشرب معرفی كرد . شيخ اشراق هيچگونه سندی در اين موضوع به‏
دست
نمی‏دهد ، همچنان كه در مورد حكماء ايران باستان نيز سندی ارائه نمی‏دهد .
حتما اگر سندی در دست می‏داشت ارائه می‏داد و مسأله‏ای را كه مورد علاقه‏اش‏
بود اينگونه به ابهام و اجمال برگزار نمی‏كرد .
برخی از نويسندگان تاريخ فلسفه ضمن شرح عقائد و افكار افلاطون ، به هيچ‏
وجه از روش اشراقی او ياد نكرده‏اند . در ملل و نحل شهرستانی ، تاريخ‏
فلسفه دكتر هومن ، تاريخ فلسفه ويل دورانت ، سير حكمت در اروپا ، نامی‏
از روش اشراقی افلاطون به گونه‏ای كه شيخ اشراق مدعی است برده نشده است‏
. در سير حكمت در اروپا ، نامی از روش اشراقی افلاطون به گونه‏ای كه شيخ‏
اشراق مدعی است برده نشده است . در سير حكمت در اروپا موضوع عشق‏
افلاطونی را يادآوری می‏كند و از زبان افلاطون می‏گويد :
" روح پيش از آمدن به دنيا ، زيبائی مطلق را ديده و چون در اين دنيا
زيبائی ظاهر را می‏بيند به ياد زيبائی مطلق می‏افتد و غم هجران به او دست‏
می‏دهد . عشق جسمانی مانند حسن صوری ، مجازی است . اما عشق حقيقی چيز
ديگر است و مايه ادراك اشراقی و دريافت زندگی جاويد می‏گردد " .
آنچه افلاطون در مورد عشق گفته است كه بعدها به نام عشق افلاطونی خوانده‏
می‏شود عشق زيبائيها است كه به عقيده افلاطون لااقل در حكيمان ريشه‏ای الهی‏
دارد ، و به هر حال ربطی به آنچه شيخ اشراق در باب تهذيب نفس و سير و
سلوك عرفانی الی الله گفته است ندارد .
اما برتراند راسل در جلد اول تاريخ فلسفه‏اش مكرر از آميختگی تعقل و
اشراق در فلسفه افلاطون ياد می‏كند ، ولی
به هيچ وجه مدركی ارائه نمی‏دهد و چيزی نقل نمی‏كند كه روشن گردد آيا اشراق‏
افلاطونی چيزی است كه از راه مجاهدت نفس و تصفيه آن پيدا می‏شود و يا
همان است كه مولود يك عشق به زيبائی است . تحقيق بيشتر نيازمند به‏
مطالعه مستقيم در همه آثار افلاطون است .
در مورد فيثاغورس شايد بتوان قبول كرد كه روش اشراقی داشته است و
ظاهرا اين روش را از مشرق زمين الهام گرفته است . راسل كه روش افلاطون‏
را اشراقی می‏داند مدعی است كه افلاطون در اين جهت تحت تأثير فيثاغورس‏
بوده است .
در ميان آراء و عقائد افلاطون ، خواه او را از نظر روش اشراقی بدانيم‏
يا نه ، سه مسأله است كه اركان و مشخصات اصلی فلسفه افلاطون را تشكيل‏
می‏دهد و ارسطو در هر سه مسأله با او مخالف بوده است .
1 - نظريه مثل : طبق نظريه مثل ، آنچه در اين جهان مشاهده می‏شود ، اعم‏
از جواهر و اعراض ، اصل و حقيقتشان در جهان ديگر وجود دارد و افراد اين‏
جهان به منزله سايه‏ها و عكسهای حقايق آن جهانی می‏باشند . مثلا افراد انسان‏
كه در اين جهان زندگی می‏كنند همه دارای يك اصل و حقيقت در جهان ديگر
هستند و انسان اصيل و حقيقی ، انسان آن جهانی است . همچنين ساير اشياء .
افلاطون آن حقايق را " ايده " می‏نامد . در دوره اسلامی
كلمه " ايده " به " مثال " ترجمه شده است و مجموع آن حقايق به نام‏
" مثل افلاطونی " خوانده می‏شود . بوعلی سخت با نظريه مثل افلاطونی‏
مخالف است و شيخ اشراق سخت طرفدار آن است . يكی از طرفداران " نظريه‏
مثل " ميرداماد ، و يكی ديگر صدرالمتألهين است . البته تعبير اين دو
حكيم از " مثل " خصوصا ميرداماد ، با تعبير افلاطون و حتی با تعبير شيخ‏
اشراق متفاوت است .
يكی ديگر از طرفداران نظريه مثل در دوره اسلامی ميرفندرسكی از حكمای‏
دوره صفويه است . قصيده معروفی به فارسی دارد و نظر خويش را در مورد
مثل در آن قصيده بيان كرده است .
مطلع قصيده اين است :
چرخ با اين اختران ، نغز و خوش و زيباستی صورتی در زير دارد ، آنچه‏
در بالاستی


صورت زيرين اگر با نردبان معرفت
بر رود بالا همی با اصل خود يكتاستی
اين سخن را در نيابد هيچ فهم ظاهری
گر ابونصرستی و گر بو علی سيناستی
2 - نظريه اساسی مهم ديگر افلاطون درباره روح آدمی است . وی معتقد است‏
كه روحها قبل از تعلق به بدنها در عالمی برتر و بالاتر كه همان عالم مثل‏
است مخلوق و موجود بوده و پس از خلق شدن بدن ، روح به بدن تعلق پيدا
می‏كند و در آن جايگزين می‏شود .
3 - نظريه سوم افلاطون كه مبتنی بر دو نظريه گذشته است و به منزله‏
نتيجه گيری از آن دو نظريه اين است كه

علم ، تذكر و يادآوری است نه يادگيری واقعی ، يعنی هر چيز كه ما در اين‏
جهان می‏آموزيم ، و می‏پنداريم چيزی را كه نمی‏دانسته و نسبت به آن جاهل‏
بوده‏ايم برای اولين بار آموخته‏ايم ، در حقيقت يادآوری آن چيزهايی است‏
كه قبلا می‏دانسته‏ايم ، زيرا گفتيم كه روح قبل از تعلق به بدن در اين عالم‏
، در عالمی برتر موجود بوده و در آن عالم " مثل " را مشاهده می‏كرده‏
است و چون حقيقت هر چيز " مثال " آن چيز است و روحها مثالها را قبلا
ادراك كرده‏اند پس روحها قبل از آن كه به عالم دنيا وارد شوند و به دنيا
تعلق يابند عالم به حقائق بوده‏اند . چيزی كه هست پس از تعلق روح به بدن‏
، آن چيزها را فراموش كرده‏ايم .
بدن برای روح ما به منزله پرده‏ای است كه بر روی آيينه‏ای آويخته شده‏
باشد كه مانع تابش نور و انعكاس صور در آيينه است . در اثر ديالكتيك‏
، يعنی بحث و جدل و روش عقلی ، يا در اثر عشق ( يا در اثر مجاهدت و
رياضت نفس و سير و سلوك معنوی بنابر استنباط امثال شيخ اشراق ) پرده‏
برطرف می‏شود و نور می‏تابد و صورت ظاهر می‏گردد .
ارسطو در هر سه مسأله با افلاطون مخالف است . اولا وجود كليات مثالی و
مجرد و ملكوتی را منكر است و كلی را و يا به تعبير صحيح‏تر كليت كلی را
صرفا امر ذهنی می‏شمارد . ثانيا معتقد است كه روح پس از خلق بدن يعنی‏
مقارن با تمام و كمال يافتن خلقت بدن خلق می‏شود و بدن به هيچ وجه مانع و
حجابی برای روح نيست ، برعكس وسيله و ابزار روح است برای كسب‏
معلومات جديد . روح معلومات خويش را به وسيله همين حواس و

ابزارهای بدنی به دست می‏آورد . روح قبلا در عالم ديگری نبوده است تا
معلوماتی بدست آورده باشد .
اختلاف نظر افلاطون و ارسطو در اين مسائل اساسی و برخی مسائل ديگر كه‏
البته به اين اهميت نيست ، بعد از آنها نيز ادامه يافت . در مكتب‏
اسكندريه ، هم افلاطون پيروانی دارد و هم ارسطو . پيروان اسكندرانی افلاطون‏
به نام افلاطونيان جديد خوانده می‏شدند . مؤسس اين مكتب شخصی است مصری‏
به نام " آمونياس ساكاس " و معروف‏ترين و بارزترين آنها يك مصری‏
يونانی الاصل است به نام " افلوطين " كه مورخين اسلامی او را " الشيخ‏
اليونانی " می‏خوانند . افلاطونيان جديد ، مطالب تازه آورده‏اند و ممكن‏
است از منابع قديم شرقی استفاده كرده باشند . پيروان اسكندرانی ارسطو
عده زيادی هستند كه شرح كرده‏اند ( آثار ) ارسطو را . معروف‏ترين آنها "
تامسطيوس " و " اسكندر افريدوسی " می‏باشند